روز شمار محرم
 
شیفتگان حسین ع
پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 12:35 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

روز هشتم
- در روز هشتم محرم امام حسین علیه‌السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند، بنابراین امام حسین علیه‌السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشك‌ها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد، هنگامی كه خبر این ماجرا به «عبیدالله بن زیاد» رسید، پیكی نزد «عمر بن سعد» فرستاد كه «به من خبر رسیده است كه حسین چاه می‌كند و آب بدست می آورد، به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‌السلام و یارانش سخت بگیر»، عمر بن سعد دستور وی را عمل كرد.
 در این روز «یزید بن حصین همدانی» از امام علیه‌السلام اجازه گرفت تا با «عمر بن سعد» گفتگو كند، حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر «عمر بن سعد» وارد شد، «عمر بن سعد» گفت «ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟»، گفت «اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند، از آنان مضایقه می‌كنی؟».
«عمر بن سعد» سر به زیر انداخت و گفت «ای همدانی! من می‌دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه كنم،آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده شود، در حالی كه می‌دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم»، «یزید بن حصین همدانی» بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت «عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند».
اباعبدالله الحسین علیه السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظه» را نزد بن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند، شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با ۲۰نفر و عمر بن سعد با ۲۰نفر در محل موعود حاضر شدند، امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علی اكبر» را نزد خود نگاه داشت، «عمر بن سعد» نیز فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات «عمر بن سعد» هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام كه فرمود «آیا می‌خواهی با من مقاتله كنی؟»، عذری آورد، یك بار گفت «می‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند!»، امام علیه السلام فرمود «من خانه‌ات را می‌سازم»، ابن سعد گفت «می‌ترسم اموال و املاكم را بگیرند!»، فرمود «من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم»، عمر بن سعد گفت «من در كوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می ترسم، آنها را از دم شمشیر بگذراند»، حضرت هنگامی كه مشاهده كرد، عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، از جای برخاست در حالی كه می فرمود «تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد، به خدا سوگند! من می‌دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!»، ابن سعد با تمسخر گفت «جو ما را بس است».
پس از این ماجرا، «عمر بن سعد» نامه‌ای به «عبیدالله» نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‌السلام را رها كنند، چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز بر می‌گردم یا به مملكت دیگری می‌روم، «عبیدالله» در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن » سخت برآشفت و نگذاشت «عبیدالله» با پیشنهاد «عمر بن سعد» موافقت كند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 115
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1



loxb ht

جاوا اسكریپت